ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
به نام خدا
سلام
یه داستان واقه ای از تلوزیون شنیدم که بهتر دیدم شما هم از شنیدنش بی نصیب نمانید
راوی تعریف میکرد که:
در اتوبوس نشسته و به طرف مقصدمان میرفتیم
دمدمای غروب بود و وقت اذان مغرب
با صدای گلبانگ اذان مغرب که از رادیوی اتوبوس پخش میشد
یه جوون بلند شد و رفت پیش راننده
خیلی مودب به از راننده خواهش کرد که نگه دار من میخوام نماز بخونم
راننده با لحن نیمه تندی بهش گفت برو بشین
یه ساعت دیگه به استراحتگاه میرسیم
هم نمازتو بخون هم شامتو بخور
اما جوان دست بردار نبود و آخر سر راننده را راضی کرد
اتوبوس نگه داشت و جوانم یه بطری آب و یه زیرانداز از داخل ساکش برداشت و رفت کنار اتوبوس
وضو گرفت و نمازش را خوند
بعد سوار شد و حرکت کردیم
من بهش قبول باشه گفتم و تذکر دادم که جوون راننده را ناراحت کردی
جوون مودبانه گفت راننده آدم خوبیه از دلش درمیارم
بهش گفتم حالا چه اسراری داشتی نماز اول وقت بخونی
خوب یه ساعت دیگه میرسیدیم استراحتگاه
_________________مهم داستان اینجاست________________
جوان گفت داستان داره
گفتم خوشحال میشم بشنوم
گفت من قبلنا نماز نمیخوندم و اگر هم میخوندم به خاطر مادرم بود
میگفتم ناراحت نشه
تا اینکه برای تحصیل به فرانسه رفتم
در فرودگاه مادرم گفت : امیرحسین داری میری یه جایی که کسی را نداری
مواظب خودت باش و هروقت دستت از همه جا برید و ناامید شدی بگو "یا اباصالح المهدی" به فریادم برس
مادر اینو گفت و من راهی شدم
به فرانسه که رسیدم
در خود شهر جایی گیر نیاوردم و ناچار در یکی از روستا های اطراف که یک ساعت با شهر فاصله داشت جایی اجاره کردم
این روستا یه اتوبوس داشت که هر روز ساعت 8 صبح حرکت میکرد به طرف شهر و عصر ها هم میرفت به طرف روستا
و اتفاقا" با ساعت دانشگاه من هماهنگ بود
سالها به این منوال گذشت تا روز آخر که قرار بود امتحان بدم و فارغ التحصیل بشم
مثل همیشه ساعت 8 صبح سوار اتوبوس شدم و حرکت کردیم
ده دقیقه ای که آمدیم اتوبوس خاموش شد و راننده هرچی تلاش کرد که روشنش کنه موفق نشد
آخر سر درمانده شد و نشست کنار اتوبوس
حالا من همش به ساعتم نگاه میکردم و میترسیدم که به امتحان نرسم
خدایا همه زحمات 4 سالم از بین میره به کنار
آبورم هم میره
آشنایان بهم میگن تو نرفتی درس بخونی رفتی عشق و صفا و ....
توی همین فکرها بودم که یاد حرف اونروز مادرم در فرودگاه افتادم
متوسل به "آقا امام زمان" شدم و عرض کردم یا اباصالح مادرم میگفت شما دست گیر هستی
یاریم کن که به امتحان برسم
عوضش قول میدم که نماز بخونم اونم اول وقت
توی همین فکرها بودم که یه مرد به راننده نزدیک شد و به زبان فرانسوی سلام کرد و ازش پرسید
چی شده ؟
راننده گفت ماشین خراب شده و روشن نمیشه
مرد غریبه گفت برو بشین استارت بزن ببینم
راننده گفت هرکاری کردم نشد
غریبه:حالا برو یه استارت بزن
راننده رفت استارت بزنه و غریبه فقط به داخل موتور یه نگاهی انداخت
راننده استارت زد و ماشین روشن شد
مرد غریبه کاپوت ماشین رابست و در اتوبوس را باز کرد و گفت:
امیر حسین قولی که به ما دادی را فراموش نکنی
من گفتم چی شد این مرد با راننده فرانسوی صحبت کرد
حالا داره با من فارسی صحبت میکنه
تازه اسم منو از کجا بلده....
دوباره یاد حرف مادرم افتادم
وقتی به خودم آمدم اتوبوس حرکت کرده بود
به راننده گفتم نگه دار نگه دار
راننده فکر کرد من چیزی جا گذاشتم
نگه داشت و من پیاده شدم
اما دیگه اثری از "آقا اباصالح"نبود
نتیجه:
این "آقا اباصالح"نیست که در غیبته ما هستیم که در غیبت کبری هستیم
اینکه میگن باید اینقدر گناه کنیم که "آقا اباصالح" ظهور کنه شایعه غربی هاست برای درور کردن ما از دینمون
ما خوب باشیم "آقا"خودش میاد
اللهم عجل لولییک الفرج والعافیه النصر
سلام
تشکر از شما به خاطر ارسال مطلبتان به سایت "حرف تو"
"امیرحسین قولی که به ما دادی را فراموش نکنی"
با آدرس: http://harfeto.ir/?q=node/11791
در این سایت انتشار یافت.
چشم به راه مطالب خوب شما هستیم.
هدیه سایت حرف تو به شما:
"پیامبرخدا (صلّیاللهعلیهوآله): هر که شب عید [فطر و قربان] و شب نیمه شعبان را احیا کند، در آن روزی که دلها میمیرند دل او نمیرد."
یا علی
به نام خدا
سلام
ما نیز از شما ممنون و ساسگذاریم به خاطر این لطف شما
در پناه حق
معزز و آسمانی باشید و شاد زی
یا علی
سلام سایت قشنگی دارید
ممنون میشم بنده را لینک کنید
در صورت قبولی درخواست به من اطلاع دهید
تا لینکتان کنم
موفق باشید
به نام خدا
سلام
شما با افتخار لینک شدید
در پناه حق
یا علی
توجّه امام مهدى(علیه السلام) به شیعیان خویش
إِنّا غَیْرُ مُهْمِلینَ لِمُراعاتِکُمْ، وَ لا ناسینَ لِذِکْرِکُمْ، وَ لَوْ لا ذلِکَ لَنَزَلَ بِکُمُ اللاَّْواهُ، وَ اصْطَلَمَکُمُ الاَْعْداءُ. فَاتَّقُوا اللّهَ جَلَّ جَلالُهُ وَ ظاهِرُونا:
ما در رعایت حال شما کوتاهى نمىکنیم و یاد شما را از خاطر نبرده یم، که اگر جز این بود گرفتارىها به شما روى مىآورد و دشمنان، شما را ریشه کن مىکردند. از خدا بترسید و ما را پشتیبانى کنید.
سلام بزرگوار بدون اغراق عرض میکنم مطالبتون عالیند به همین خاطر اگر مایل به تبادل لینک بودیدلطفا ماروبدین صورت ☼☼☼انتظارنور☼☼☼ لینک کنید بعد خبر کنید تا شما هم لینک شوید
موفق باشید
یامهدی
به نام خدا
سلام
شما با افتخار لینک شدید
در پناه حق
یا علی
سلام شما هم با افتخار لینک شدید
سلام واقعا داستان جالبی بود ممنون که بهم سر زدید به امید ظهور هر چه زود تر آقامون
سلام
مرسی به خاطر نظرت
داستان جالبی بود واقعا کاش به همه ی ما یه تلنگر بخوره تا بفهمیم زندگی واقعی یعنی چی
بازم بهم سر بزن
چرا به وبلاگ رویایی سر نمی زنی ؟
یوزر پسوردشو فراموش کردم
داستان جالبی بود
--------------------
یعنی به هر زبانی بلده حرف بزنه ؟
------------------------
اللهم عجل لولییک الفرج والعافیه النصر
سلام...عالی بود ...حض کردم...یاعلی مومن ...والتماس دعا...راستی بازم بیا کلبه کلام...اومده بودی نورانی شده بود..